گاهی اوقات آدما در شرایطی قرار می گیرند که لازم دارند تا با کسی حرف بزنن یا مشکلشونو بگن و کمک بخوان و یا نه فقط گوشی برای شنیدن پیدا کنند و درد و دل کنند. خب این موضوع کاملا طبیعیه و بقول شاعر نامدار ایران استاد سخن سعدی :بنی آدم اعضای یک پیکرند...که در آفرینش ز یک گوهرند...اما گاهی وقتا آدما دچار روزمرگی می شن و بعد تصمیم می گیرند که دیگران رو هم در این روزمرگی شریک کنند.به عنوان مثال شروع می کنند به وقایع نگاری زندگی روزمره ی خودشون که مثلا صبح از خواب بیدار شدم و دست و صورت شستم. بعد سر میز صبحانه رفتم و ...حسن اینو به من گفت من اونو به حسین گفتم و ...!بعضی دیگه از دوستانمون هم شروع می کنند به گلایه از روزگار و آه و ناله و شیون و ...غم غصه.خوشبختانه در میان شما یاران با وفا و خوب و آگاهم کسی نیست که دچار هجو نویسی و هزل گویی باشه و اگر هم هست وظیفه ی همه ی ماست که این مورد رو به اون دوست خوب گوشزد کنیم.اما ای عزیزان!همه ی ما به شهادت تاریخ سال هاست دچار غم زدگی و عزلت نشینی هستیم و این نه خواست ما که خواست سود جویان و فرصت طلبانی است که جان ما و اندیشه ی ما رو قربانی سیاست های خود کرده اند.دشمنان ایران می خواهند جوان هایش درگیر احساسات باشند یا به افیون پناه برندو یا...در یکی از نمایشگاه های خارج از کشور که قرار بود هر کشوری غرفه ی خودش رو طوری ترتیب دهد که نشانگر معرفی وضعیت آن کشور باشد کشور های زیادی حضور داشتند و مثلا آلمان با بنز خود نمایی می کرد برزیل با کاکائو و فوتبال و رقص لامبادا هلند با پرورش گل روسیه با هواپیماو در کل هر کشوری با صنعت مدرن خود.اما کشور ما که دور تا دور مرزهاش پرگهر می باشد!هم در این نمایشگاه حاضر بود .فکر می کنید غرفه ی ایران دارای چه ویژگی بود؟کاملا به شکل قهوهخانه سنتی تعبیه شده بود!سماوری و چایی و قلیانی و آبی و که بله !در ایران بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین...!و آیا دوستان خوبم حقیقت ما این است؟ بخدا بندهی حقیر مخالف دوست داستن و عشق ورزیدن نیستم.بخدا بنده هم در اوج فشار هایی که بر من وارد می شود و در اوج غلیان های روحی وقتی در یک لحظه یاد شاهکار حافظ می افتم که مثلا :تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او...زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کنم...از خود بی خود شده و خستگی هایی بدر می شود وصف ناپذیر. اما نه آنطور که دشمن در حال از بین بردن هویت من ملیت من خاک من خلیج پارس من...باشد و بنده در فراق یار زمینی خویش بسرایم که مثلا خاک بر فرقش نشیند آنکه یار از من گرفت؟!یا ای خدا امتحانمو بد دادم خودمو می کشم و یا اگه دخترشونو بهم ندن از بالا پشتبوم خودمو پرت می کنم پایین؟!!بابا بخدا این کارا این حرفا مال ما نیست.چیزای دیگه ای رو دارن به یغما می برن.!بیایید دست در دست هم برای اعتلای خویش تلاش کنیم. بیایید بهم امید بدیم برای زندگی کردن برای زنگار غم و غصه را زدودن.چه کسی می خواهد منو تو ما نشویم؟خانه اش ویران باد...
سالها پیش زمانی که کشور شوروی در اوج قدرت بود در کنگره ی حزب کمونیست نیکیتا خروشچف رهبر وقت با تقبیح جنایات استالین جهان را شگفت زده کرد.هنگام سخنرانی اش یک نفر از میان جمعیت فریاد زد: رفیق خروشچف!وقتی بی گناهان قتل عام می شدند شما کجا بودید؟خروشچف گفت:کی سوال پرسید؟ فورا از جایش بلند شود! هیچکس از جایش تکان نخورد. خروشچف گفت:خودتان به سوال پاسخ دادید.در آن زمان من هم همانجایی بودم که الان شما هستید!!