هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

قصه ای دیگر...

 

قصه را که میدانی؟ قصه مرغان و کوه قاف را ، قصه رفتن و آن هفت وادی صعب را؟ قصه سیمرغ و آینه را؟ قصه نیست، حکایت تقدیر است که بر پیشانیم نوشته اند. -اما چه کنم با هدهدی که از عهد سلیمان تا امروز ، هر بامداد صدایم می زند و من همان گنجشک کوچک عذر خواهم که هر روز بهانه یی می آورد. بهانه های کوچک بی مقدار بهار که بیاید دیگر رفته ام بهار ،بهانه رفتن است حق با هدهد است که می گفت : رفتن زیبا تر است، ماندن شکوهی ندارد گیرم که بالم را هزار سال دیگر هم بسته نگه داشتم بالهای بسته اما طعم اوج را کی خواهد چشید؟ می روم، باید رفت ، در خون تپیده و پرپر سیمرغ ، مرغان را در خون تپیده دوست تر دارد هدهد بود که این را به من گفت راستی اگر دیگر نیامدم، یعنی که آتش گرفته ام ، یعنی شعله ورم ! یعنی سوختم، یعنی خاکسترم را هم باد برده است می روم از هرجا که رسیدم ، پری به یادگار برایت خواهم گذاشت می دانم این کمترین شرط جوانمردی ست بدرود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد