حکایت من مانند یه قهرمان باز نشسته ورزشه که بعد از مدتی سعی می کنه دوباره برگرده تو رینگ...خب.یه عزیزی میگفت دوباره بنویس. منم سعی می کنم اینکارو انجام بدم.همیشه سعی کردم نوشته هام بدرد بخوره.و هر کسی می خونه حداقل کمی مکث کرده و لذت ببره.............. اما برای شروع.می خوام توجه خوانندگان رو جلب کنم به تحریف تاریخ که متاسفانه در روزگاری هستیم که این مهم فزونی یافته و بزرگتر ها هم که هیچ... اصلا مهم نیست.آخرین نمونه و شاهکارش هم اینکه ترکیه نوروز را مال خود دانسته و بعد اشاره کرده که در بعضی کشورهای همسایه!از جمله اذربایجان تاجیکستان قزاق و قرقیزستان افغانستان!(از رو ایران پرید!) و ایران هم مراسمی برگزار می کنند!...
خب.وقتی احترام امامزاده رو متولیانش نداشته باشن همین میشه دیگه.اما بنده عرض کنم همین بس که اصلا نام ترکیه هنوز ۱۰۰سالش نشده و اونارو عثمانی خطاب می کردن!(لطفا به واژه عثمانی هم توجه کنید!).خراج گذار داریوش هخامنشی هم بوده اند.(هرودت ویل دورانت گزنفون و ...).داریوش کبیر به فرمانداری که اونجا گمارده بود می نویسد:شنیدم به باورهای مردم آن سرزمین توجه نمی کنی و همچنین درختان رو قطع می کنی.با توجه به اینکه می دانم از ما هستی اما اگر دست از این کارها برنداری گوش مالی سختی ترا خواهم داد...
حالا برای ما تاریخ ساز شده اند و نوروز را از خود می دانند.خلیج فارس هم که اصلا دعوا نداریم!همه با هم می گیم خلیج اسلام... دریای خزر؟ای بابا ۱۲درصد بسه دیگه.خدا بده برکت.همین هم خودش خیلیه!... بهتره اینگونه سخن آخر را بگم:
هنگام ترکتازی محمود افغان در ایران روزی گذر لشکر به بیابان های سیستان افتاد.وسط بیابان گور کهنه ای دید.فرمان ایست داد وبا تعجب نگاهی کرد وگفت:وسط این بیابان این گور کیست؟میگن یک ایرانی در لشکر بوده جلومی آید.می گوید:من آگاهم که این گور رستم است.محمود افغان تا میشنود از اسب پایین آمده و پا بر گور می کوبد که:سر از خاک بردارو ایران ببین بکام دلیران توران ببین و با فخر سوار بر اسب شده و می گووید:خیلی دلم می خواست بدانم اگر رستم زنده بود چه جوابی می داد... آن ایرانی گفت:من می دانم چه می گفت.پرسید چه می گفت؟ گفت می دانمکه جان در اینگفته خواهم داد.گفت در امانی. و دوباره تکرار کرد:سر از خاک بردارو ایران ببین بکام دلیران توران ببین و آن ایرانی گفت:رستم می فرمودند:چو بیشه تهی ماند از نره شیر شغالی به بیشه در آید دلیر!... و محمود از شدت خشم همانجا سر از بدن او جدا کرد... آری.چو بیشه تهی ماند از نره شیر شغالی به بیشه در آید دلیر...