هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

قورباغه ها

روزی از روزها گروهی از قورباغه ها تصمیم گرفتند که مسابقه بدند.هدف رسیدن به نوک یه تپه بلند بود.جمعیت زیادی برای دیدن جمع شده بودند و راستش باور نداشتند قورباغه های به این کوچکی بتونند به نوک تپه برسند.میگفتند:اوه!عجب کار مشکلی!اونا هیچ وقت به نوک تپه نمی رسند یا هیچ شانسی ندارند.تپه خیلی بلنده...قورباغه ها یکی یکی می افتادند.بعضی ها هم هنوز با حرارت بالا می رفتند.جمعیت هنوز ادامه می دادند که خیلی مشکله.هیچ  کس موفق نمی شه!تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته شدند و منصرف.جمعیت که فقط حرف می زدند و پیش بینی می کردندخوشحال و بادی در غبغبه از پیش بینی درستشون.بالاخره همه از ادامه ی راه منصرف شدن جز یه قورباغه کوچولو که هنوز داشت به راهش ادامه می داد.همه منتظر بودند که اون هم از ادامه منصرف بشه.اما قورباغه کوچولوی قصه ی ما پس از تلاش زیاد بالاخره به نوک تپه رسید.همه مشتاقانه می خواستند بدونن که او چطور این کارو انجام داده و موفق شده؟و ازش پرسیدند...اما متوجه شدند که قهرمان قصه ی ما کر بوده!!..

نتیجه ی اخلاقی این داستان اینه که هیچ وقت به جملات منفی و مایوس کننده گوش ندید.چون اونا زیباترین رویاها و آرزوهای شمارو ازتون می گیرند.چیزهایی رو که از ته دل آرزوشونو داشتید!همیشه به قدرت کلمات فکر کنید. چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تاثیر میگذاره. پس مثبت فکر کنید!و بالاتر از اون این که :کرشید!و بر این باور باشید که : من همراه خدای خودم همه کار می تونیم بکنیم.این متن رو به ۵تا از قورباغه کوچولوهایی که دوستشون دارید بفرستیدو به اونا امید رو یاد بدید.آدمای زیادی به زندگی شما وارد و از اون خارج می شن...اما دوستاتون جاپاهایی رو قلبتون خواهند گذاشت...

صدای سخن عشق

گاهی اوقات آدما در شرایطی قرار می گیرند که لازم دارند تا با کسی حرف بزنن یا مشکلشونو بگن و کمک بخوان و یا نه فقط گوشی برای شنیدن پیدا کنند و درد و دل کنند. خب این موضوع کاملا طبیعیه و بقول شاعر نامدار ایران استاد سخن سعدی :بنی آدم اعضای یک پیکرند...که در آفرینش ز یک گوهرند...اما گاهی وقتا آدما دچار روزمرگی می شن و بعد تصمیم می گیرند که دیگران رو هم در این روزمرگی شریک کنند.به عنوان مثال شروع می کنند به وقایع نگاری زندگی روزمره ی خودشون که مثلا صبح از خواب بیدار شدم و دست و صورت شستم. بعد سر میز صبحانه رفتم و ...حسن اینو به من گفت من اونو به حسین گفتم و ...!بعضی دیگه از دوستانمون هم شروع می کنند به گلایه از روزگار و آه و ناله و شیون و ...غم غصه.خوشبختانه در میان شما یاران با وفا و خوب و آگاهم کسی نیست که دچار هجو نویسی و هزل گویی باشه و اگر هم هست وظیفه ی همه ی ماست که این مورد رو به اون دوست خوب گوشزد کنیم.اما ای عزیزان!همه ی ما به شهادت تاریخ سال هاست دچار غم زدگی و عزلت نشینی هستیم و این نه خواست ما که خواست سود جویان و فرصت طلبانی است که جان ما و اندیشه ی ما رو قربانی سیاست های خود کرده اند.دشمنان ایران می خواهند جوان هایش درگیر احساسات باشند یا به افیون پناه برندو یا...در یکی از نمایشگاه های خارج از کشور که قرار بود هر کشوری غرفه ی خودش رو طوری ترتیب دهد که نشانگر معرفی وضعیت آن کشور باشد کشور های زیادی حضور داشتند و مثلا آلمان با بنز خود نمایی می کرد برزیل با کاکائو و فوتبال و رقص لامبادا هلند با پرورش گل روسیه با هواپیماو در کل هر کشوری با صنعت مدرن خود.اما کشور ما که دور تا دور مرزهاش پرگهر می باشد!هم در این نمایشگاه حاضر بود .فکر می کنید غرفه ی ایران دارای چه ویژگی بود؟کاملا به شکل قهوهخانه سنتی تعبیه شده بود!سماوری و چایی و قلیانی و آبی و که بله !در ایران بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین...!و آیا دوستان خوبم حقیقت ما این است؟ بخدا بندهی حقیر مخالف دوست داستن و عشق ورزیدن نیستم.بخدا بنده هم در اوج فشار هایی که بر من وارد می شود و در اوج غلیان های روحی وقتی در یک لحظه یاد شاهکار حافظ می افتم که مثلا :تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او...زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کنم...از خود بی خود شده و خستگی هایی بدر می شود وصف ناپذیر. اما نه آنطور که دشمن در حال از بین بردن هویت من ملیت من خاک من خلیج پارس من...باشد و بنده در فراق یار زمینی خویش بسرایم که مثلا خاک بر فرقش نشیند آنکه یار از من گرفت؟!یا ای خدا امتحانمو بد دادم خودمو می کشم و یا اگه دخترشونو بهم ندن از بالا پشتبوم خودمو پرت می کنم پایین؟!!بابا بخدا این کارا این حرفا مال ما نیست.چیزای دیگه ای رو دارن به یغما می برن.!بیایید دست در دست هم برای اعتلای خویش تلاش کنیم. بیایید بهم امید بدیم برای زندگی کردن برای زنگار غم و غصه را زدودن.چه کسی می خواهد منو تو ما نشویم؟خانه اش ویران باد...

اسرارآمیزترین پدیده

فکر می کنم همه ی ما در یک مورد متفق القول باشیم که اسرارآمیزترین پدیده مرگ باشد. بشر با همه ی توانمندی ها و دانش پیشرفته ی خویش هنوز نتوانسته درون این پدیده را بشکافد.بنده نیز نه این تصمیم را دارم و نه اصلا با توجه به موقعیت قدرت این کار را. اما اسرار آمیز تر از مرگ گاهی اوقات نوع چگونه مردن است.همیشه از خود پرسیده ام چرا؟ ما عادت کرده ایم وقتی در گذشته محققی دانشمندی فیلسوفی حرفی زده آنرا وحی منزل پنداریم.به عنوان مثال دکارت حیوان را فاقد عقل و شعور می داند و به حیوان لقب ماشین بی روح میدهد!همانطور که می دانیم موجودات زنده در چهار گروه نباتی حیوانی انسانی و مافوق انسانی تقسیم بندی شده اند و دکارت دو گروه اول را فاقد شعور  و تفکر می داند و فقط انسان ها و مافوق انسان ها شعور دارند و البته مافوق انسان ها حکم صادر می کنند که انسان ها باید تابع باشند و نظر مافوق ها (لابد مانند خود دکارت !)همان وحی منزل است. در یکی از این شبهای تنهایی خویش بیننده ی برنامه ی مستندی از خودکشی دستجمعی نهنگ ها در ساحل بودم که البته هلکوپتر امداد! در پی برگرداندن آن حیوانات بیچاره به درون آبهای عمیق بود.و گوینده ی(البته دانشمند و مافوق انسان دکارتی!) از قول دکارت گفت که این حیوان چون شعور ندارد و درکی از ساحل ومردن ندارد به این سمت آمده و امیدواریم که بقول دکارت! قسمتی از مغز کودن این حیوان تحریک شده و بفهمد که دیگر این طرفا آفتابی نشود!بنده ی حقیر شرمنده ام که مقابل آقای دکارت و جانشین البته بر حقش! گوینده ی مستند می ایستم اما چکنم که فکر می کنم پس هستم! و اما ای کاش دکارت ویا جانشینان البته بر حق! می فرمودند که در این فرایند چطور همه ی نهنگها با هم تبدیل به مجسمه های بلاهت می شوند ! و دستجمعی خودکشی می کنند؟ این مافوق انسان ها درمورد فیل ها چه می گویند؟ فیل ها زندگی اجتماعی دارندو وقتی فیلی احساس می کند نمی تواند به زندگی ادامه دهد در آخر صف فیلهای در حال حرکت راه می رود و آرام آرام از بقیه جدا می شود و به گوشه ای می رود تا بمیرد.(سرخپوستان نیز همین کار را می کردند. با عرض پوزش از جانشینان البته بر حق ژنرال کاستر!)وقتی فیل دیگری جسد آن فیل مرده را می بیند صدای حزن انگیز عجیبی از خود سر می دهد.امروزه گیاهشناسان ثابت کرده اند که گیاهان هم حس غریبی دارند. فردی از کنار درختی رد می شود و یک برگ از درخت را میکند. حول برگهای دیگر ارتعاشات عجیبی رخ می دهد.اگر همان فرد فردا دوباره از کنار آن درخت بگذرد برگها او را احساس می کنند و با دوربین های فوق العاده قوی نشان داده شده که خود را عقب می کشند...قضاوت با شما یاران...من یا دکارت؟