هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

صدای سخن عشق

گاهی اوقات آدما در شرایطی قرار می گیرند که لازم دارند تا با کسی حرف بزنن یا مشکلشونو بگن و کمک بخوان و یا نه فقط گوشی برای شنیدن پیدا کنند و درد و دل کنند. خب این موضوع کاملا طبیعیه و بقول شاعر نامدار ایران استاد سخن سعدی :بنی آدم اعضای یک پیکرند...که در آفرینش ز یک گوهرند...اما گاهی وقتا آدما دچار روزمرگی می شن و بعد تصمیم می گیرند که دیگران رو هم در این روزمرگی شریک کنند.به عنوان مثال شروع می کنند به وقایع نگاری زندگی روزمره ی خودشون که مثلا صبح از خواب بیدار شدم و دست و صورت شستم. بعد سر میز صبحانه رفتم و ...حسن اینو به من گفت من اونو به حسین گفتم و ...!بعضی دیگه از دوستانمون هم شروع می کنند به گلایه از روزگار و آه و ناله و شیون و ...غم غصه.خوشبختانه در میان شما یاران با وفا و خوب و آگاهم کسی نیست که دچار هجو نویسی و هزل گویی باشه و اگر هم هست وظیفه ی همه ی ماست که این مورد رو به اون دوست خوب گوشزد کنیم.اما ای عزیزان!همه ی ما به شهادت تاریخ سال هاست دچار غم زدگی و عزلت نشینی هستیم و این نه خواست ما که خواست سود جویان و فرصت طلبانی است که جان ما و اندیشه ی ما رو قربانی سیاست های خود کرده اند.دشمنان ایران می خواهند جوان هایش درگیر احساسات باشند یا به افیون پناه برندو یا...در یکی از نمایشگاه های خارج از کشور که قرار بود هر کشوری غرفه ی خودش رو طوری ترتیب دهد که نشانگر معرفی وضعیت آن کشور باشد کشور های زیادی حضور داشتند و مثلا آلمان با بنز خود نمایی می کرد برزیل با کاکائو و فوتبال و رقص لامبادا هلند با پرورش گل روسیه با هواپیماو در کل هر کشوری با صنعت مدرن خود.اما کشور ما که دور تا دور مرزهاش پرگهر می باشد!هم در این نمایشگاه حاضر بود .فکر می کنید غرفه ی ایران دارای چه ویژگی بود؟کاملا به شکل قهوهخانه سنتی تعبیه شده بود!سماوری و چایی و قلیانی و آبی و که بله !در ایران بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین...!و آیا دوستان خوبم حقیقت ما این است؟ بخدا بندهی حقیر مخالف دوست داستن و عشق ورزیدن نیستم.بخدا بنده هم در اوج فشار هایی که بر من وارد می شود و در اوج غلیان های روحی وقتی در یک لحظه یاد شاهکار حافظ می افتم که مثلا :تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او...زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کنم...از خود بی خود شده و خستگی هایی بدر می شود وصف ناپذیر. اما نه آنطور که دشمن در حال از بین بردن هویت من ملیت من خاک من خلیج پارس من...باشد و بنده در فراق یار زمینی خویش بسرایم که مثلا خاک بر فرقش نشیند آنکه یار از من گرفت؟!یا ای خدا امتحانمو بد دادم خودمو می کشم و یا اگه دخترشونو بهم ندن از بالا پشتبوم خودمو پرت می کنم پایین؟!!بابا بخدا این کارا این حرفا مال ما نیست.چیزای دیگه ای رو دارن به یغما می برن.!بیایید دست در دست هم برای اعتلای خویش تلاش کنیم. بیایید بهم امید بدیم برای زندگی کردن برای زنگار غم و غصه را زدودن.چه کسی می خواهد منو تو ما نشویم؟خانه اش ویران باد...

نظرات 10 + ارسال نظر
فرنگیس دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:39 ب.ظ http://www.mahfarang.blogfa.com

نمی خوام ذره بین بردارم نوشته هات تکه تکه کنم.اما بیشتر ادم های وبلا گستان می نویسن تا از روز مرگی ها شون فرار کنن .می نویست تا خیلی چیزها یادشون نره و کلا برای دل خودشون می نویسن.این دیگه خوانند ه هست که انتخاب میکنه بخونه یا نخونه. ممکن برای شما بعضی چیز ها جذاب نباشه اما یقینا برای صا حب نوشته دلپذیر.اما در مورد تاراج وطنم ... .بلا خره نفهمیدم میمو ن پیر باید دستش توی نارگیل بکنه یا نه؟ روحیه ی شادم که دیگه گفتنی نیست.جمع کثیری افسرده ،ایام ده چهل سال سوگواری...

درود بر تو. یا همه ی ما که مدعی انسان بودم هستیم سخنان یگانه ی بی همتا را قبول داریم یا نداریم .شتر سواری دولا دولا نمی شود.بر همه ی ماست که به دیگران کمک کنیم.تا می توانیم در رفع غم از چهره ی غمناک بکوشیم.امید بدیم. بگیم واقعا بگیم که با یاد خدا دلها آرام می گیرد.این گفته را یا قبول داریم یا نداریم. گفتن مشکلات یا دردو دل کردن بد نیست. اما تکرارش وعادت کردن به این موضوع خوب نیست. چرا با هم از زیبایی ها نگیم؟چرا همه چیز رو سیاه ببینیم؟برای فرار از روزمرگی باید بیشتر خواند بیشتر دید بیشتر تجربه کرد.و آموخته هارو یاد داد. البته هر کس نوشته اش از دید خودش مهمه اما وقتی مکنونات درونی خودش رو با دیگران شریک می کنه حتما دلیلی داره و اگر نه مثل خیلی از هنرمندان گمنام ما نقش ها و نوشته های از دل برآمده ی خویش را در آب روان می اندازند...میمون آگاه راه شکستن نارگیل و پیدا می کنه عزیز برادر...

چشمک سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:55 ق.ظ http://ghorobeshaghayegh.blogfa.com

ای ول
امشب من هر جا میرم اولم

زنده باشی و چه اول و چه غیر اول برای بنده ی حقیر همیشه...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:04 ق.ظ

سلام
تو هم که کامنتدونت گول زنکیه
ادم نمیفهمه چندمه
هنوز نخوندم ها
که نظر بدم
میخونم بعد میام

درود بر تو. شرمنده ام. کامنتدونت گول زنکیه یعنی چی؟چندمه یعنی چی؟اگر اشکالی نداره یادم بده. سپاسگزارم.

دیبا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 05:39 ب.ظ http://www.gijilvijil.blogfa.com

من هم هم عاشق سینما ام..هم ادبیات........
وااااییی....احتمالا منم از اونایی‌م که میگی آه و ناله و شیون میکنن...اما نه ..!نع...به زودی میلینکمت..

درود بر تو. خدا نکنه تو آه و ناله کنی.امیدوارم همیشه شاد باشی و پیروز و من هم از شادی شما خوشحال.

چشمک سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:35 ب.ظ http://ghorobeshaghayegh.blogfa.com

اولندش که اون بی نام و نشانه منم
بعدشم که من اپیدم...یه سری بزن

درود بر تو.با کمال افتخار.

چشمک پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:54 ب.ظ http://ghorobeshaghayegh.blogfa.com

سلام ...عزیزم

چشمک پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:18 ب.ظ

سلام
من مطالبت رو خوندم
شرمنده که دیر خوندم
دروغ نمیتونم بگم
چون قبلا نخونده بودم نمی تونستم ...بگم خوندم...والکی بگم زیبا بود..
و اینکه نخوندم بیشتر به این دلیل بود که ...البته اگر ناراحت نمیشی ....خیلی ریز مینویسی ...من طرز نوشتن ((باز هم درس اوستاد ))رو خیلی دوست دارم ...
حالا این نظره من ...اینطوری میلم به خوندن زیاد میشه....چون مجبور نمیشم خیلی به زحمت خطها یه طوری نگاه کنم که گم نشن
.....
حالا بگذریم
من هم با گفته های تو واقعا موافقم ....من فکر میکنم همه وهمه ناراحتی و مشکلات دارن ...اما اینکه چطور عمل و عکس العمل دارن در برابر مشکلات و ادمها ...این همون تفاوت بین ادمهاست......من همیشه گفتم ..ادم اگه غصه ش رو بیان کنه یا رو چهرش پدیدار باشه . و یا همش گلایه داشته باشه ...احتمالا به ۹۷ درصد دردی دوا نخواهد شد...اما اگر بخنده ...حداقل اگر دردی از خودش دوا نکنه ..که میکنه..باعث خندوندن کلی از اطرافیان و شاد کردن دلهاشون میشه ..که این خودش هنریست بس عزیییییم
******************
تو چرا شکلک مکلک نداری...(دلم میخواد کلی خنده و زبون و نیش اینجا بزارم)و از اون قلبها که دوست دارم میشه)

چشمک جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:52 ب.ظ http://ghorobeshaghayegh.blogfa.com

بیا من اپم(چشمک)

زنده باشی.بیمارم و کمی به تغییر وضعیت و سفر احتیاج دارم.ممنون از این که پیگیر من هستی. اینو یادم نمی ره . امشب (یکشنبه ) متن جدید خواهم داشت...باید برم سفر!

چشمک یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام
خیلی خوب کاری میکنی
که میری سفر
راستی چی میخواستی بگی اما نگفتی؟؟؟؟

درود بر تو.من همیشه تو سفرم.نمی دونم. خیلی وقتا سعی کردم این سینه رو بشکافم و هر چه که هست بریزم بیرون.شاید یه روزی بهت بگم...شاید...متن بعدی منو بخون. منتظرم...

سمیه یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:06 ب.ظ http://babaaaaa.blogsky.com

سلام افشین
خوبی؟
ممنون از اینکه به فکرمی...
میدونی!.... یه خرده خسته ام و یه جورایی درگیر...
نمی خوام وبلاگم به یه وبلاگ غمگین ویا به قول خودمون روزمره تبدیل شه...
جالبه!...مسئله ای که تو هم تو مطلبت بهش اشاره کردی.
امروز یک شنبس...راستش......من دارم مرحله سختیو میگذرونم....مسئله ای که کل زنگیم بهش بستگی داره...
گفته بودی داری میری سفر....سفر سلامت....ولی ازت یه خواهش دارم....تو تنهایی....تنهاییه خودت و خدای خودت به یاد منم باش...برام دعا کنکه همه چی خوب پیش بره
قول میدم بعدا همه رو واست تعریف کنم
موفق باشی
زود برگرد
بای

درود بر تو.من تحت تعالیم و حمایت هستم. چیز بیشتری نمی تونم بهت بگم اما در مورد کاری که داری عجله نکن!بهم اعتماد کن.هنوز نباید این کار انجام بشه. هنز درهای زیاذی هست که باید باز کنی.انوقت می بینی افق های جدیدی در منظر چشمات باز می شه. متن بعدی منو بخون. موفق باشی. منتظرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد