هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

شفا بخشی

درود بر یاران گرامی.

چندی است تحت آموزش های بسیار سخت و البته عجیب یک استاد هنر های رزمی (چینی) قرار گرفته ام آنهم در معقوله ی شفا بخشی.به نتایجی دست یافتم که بسیار جالب و در عین حال باور کردنی نیست. افق های جدیدی برویم باز شده و به لطف خداوند و البته دانش استاد و بقول خودش ایمان و پشتکار من دارای دانشی خواهم شد که باید فقط در راه درستش از آن بهره ببرم و به خلق خدمت کنم. توضیح بیشتری نمی توانم بدهم و محتاج دعای شما خوبان هستم.

دلم می خواست متن بعدی من درباره ی شهریار شاعر باشد که حتما اگر عمری باقی بود این کار را خواهم کرد.

از روی دلتنگی...

همه ی زخم ها ارتفاع دارند

هر زخمی به اندازه ی عمقش و عمقش به اندازه ی حربه اش

می شود خون تازه ای را درون زخم کهنه ای کرد و دوباره آنرا زنده ساخت

حال شاید برای رد شدن از دیوار

باید دیواری ساخت

و برای رد شدن از رودخانه دریایی دیگر

من به سجاده نمی اندیشم!

من به صد جاده می اندیشم !که زصد باغ پر از ابریشم می گذرد..

من به انگشتر می گویم بند

من به توری که ماهیها را از آب جدا می سازد می گویم قاتل

من به دریا نگاه می اندازم و به خود می گویم تو چه کوچک هستی؟

و می دانم دریانیز به وقت پیوستن به اقیانوس احساس مرا دارد...

 

فرجام

چون پرویز در مناظره با فرهاد بر نیامد از راه دیگری وارد شد و به فرهاد گفت:در گذرگاه ما کوهی است که ما مشکل از آنجا رد می شویم.اگر بتوانی دل کوه را بشکافی و راهی باز کنی هر حاجتی که داشته باشی بر آورده می کنم. فرهاد به حرمت نام شیرین کندن کوه را پذیرفت.بدین شرط که شاه به پاداش آن خدمت ترک شیرین گوید.پرویز از شرط گستاخانه ی فرهاد خشمگین شد اما خشم خود را فرو خورد و :

به گرمی گفت آری شرط کردم           وگرزین شرط برگردم نه مردم

فرهاد از بارگاه پرویز یکسره به کوهسار رفت و تیشه بر کف شروع به کار کرد.

نخست آزرم آن کرسی نگه داشت      براو تمثال های نغز بنگاشت

به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ       چنان برزد که مانی نقش ارژنگ

پس آنگه از سنان آتش انگیز                گزارش کرد شکل شاه و شبدیز

و سپس به تراشیدن کوه و گشودن گذرگاه پرداخت.رو به کاخ شیرین با خیال معشوق راز و نیاز می کرد و از عشق او یاری می جست و با نیرویی تازه و سری پر شور به کندن و تراشیدن کوه می پرداخت.جان کندن و کوه کندن فرهاد روزگاری ادامه یافت.آوازه ی دلدادگی و ایستادگی این هنرمند عاشق همه جا پیچید.مردم به تماشای کارش می آمدند و از اعجاز عشق حیرت می کردند و فرهاد بی توجه به حاشیه و دور برش(مانند قصه ی قورباغه که قبلا خوانده اید)کار می کرد و از حال و شور عشق خود سخن ها می گفت:

مراگر نقره و زر نیست در کار                 که درپایت کنم خروارخروار

رخ زردم کند در اشکباری                       گهی زرکوبی و گه نقره کاری

روزی شیرین هوس کرد به تماشای هنرنمایی فرهاد برود .رفت و فرهاد را گرم کار دید.

شکرلب داشت با خود ساغری شیر             بدستش داد که این بر یاد من گیر

چو عاشق مست کرد از جام باقی               زمجلس عزم رفتن کرد ساقی

هنگام بازگشت اسب شیرین از پا در آمد و

چو عاشق دیدکان معشوق چالاک               فرو خواهد فتاد از باد بر خاک

به گردن اسب را با شهسوارش                  زجا برداشت و آسان کرد کارش

به قصرش برد از آن سان نازپرورد                 که مویی بر تن شیرین نیازرد

پرویز از کار مداوم و ماجرای ملاقات شیرین با خبر شد و شنید که بعد از دیدار شیرین نیروی فرهاد افزون تر شده است.طوفانی از حسد و غیرت در جانش بر پا گشت.به دلالت درباریان فرومایه تدبیری اندیشید و ناجوانمردی را به کوه فرستاد که با خبردروغین مرگ شیرین فرهاد را از ادامه ی کار منصرف کند.قاصد نامبارک قدم چنین کرد و فرهاد پس از شنیدن خبر:

براورد از جگر آهی چنان سرد                       که گفتی دور باشی بر جگر خورد

بزاری گفت:کاوخ رنج بردم                             ندیده راحتی در رنج مردم...

به شیرین در عدم خواهم رسیدن                 به یک تک تا عدم خواهم پریدن

صلای درد شیرین در جهان داد                      زمین بر یاد او بوسید و جان داد!

امیدوارم حقیر توانسته باشم گوشه ای از زیبایی ادب پارسی و البته درس عشق را که از هر زبان که می شنویم نامکرر است را بخوبی نمایش داده باشم.و البته مقیاسی باشد برای کسانی که شاید فکر می کنند...

بدرود