چون پرویز در مناظره با فرهاد بر نیامد از راه دیگری وارد شد و به فرهاد گفت:در گذرگاه ما کوهی است که ما مشکل از آنجا رد می شویم.اگر بتوانی دل کوه را بشکافی و راهی باز کنی هر حاجتی که داشته باشی بر آورده می کنم. فرهاد به حرمت نام شیرین کندن کوه را پذیرفت.بدین شرط که شاه به پاداش آن خدمت ترک شیرین گوید.پرویز از شرط گستاخانه ی فرهاد خشمگین شد اما خشم خود را فرو خورد و :
به گرمی گفت آری شرط کردم وگرزین شرط برگردم نه مردم
فرهاد از بارگاه پرویز یکسره به کوهسار رفت و تیشه بر کف شروع به کار کرد.
نخست آزرم آن کرسی نگه داشت براو تمثال های نغز بنگاشت
به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ چنان برزد که مانی نقش ارژنگ
پس آنگه از سنان آتش انگیز گزارش کرد شکل شاه و شبدیز
و سپس به تراشیدن کوه و گشودن گذرگاه پرداخت.رو به کاخ شیرین با خیال معشوق راز و نیاز می کرد و از عشق او یاری می جست و با نیرویی تازه و سری پر شور به کندن و تراشیدن کوه می پرداخت.جان کندن و کوه کندن فرهاد روزگاری ادامه یافت.آوازه ی دلدادگی و ایستادگی این هنرمند عاشق همه جا پیچید.مردم به تماشای کارش می آمدند و از اعجاز عشق حیرت می کردند و فرهاد بی توجه به حاشیه و دور برش(مانند قصه ی قورباغه که قبلا خوانده اید)کار می کرد و از حال و شور عشق خود سخن ها می گفت:
مراگر نقره و زر نیست در کار که درپایت کنم خروارخروار
رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری
روزی شیرین هوس کرد به تماشای هنرنمایی فرهاد برود .رفت و فرهاد را گرم کار دید.
شکرلب داشت با خود ساغری شیر بدستش داد که این بر یاد من گیر
چو عاشق مست کرد از جام باقی زمجلس عزم رفتن کرد ساقی
هنگام بازگشت اسب شیرین از پا در آمد و
چو عاشق دیدکان معشوق چالاک فرو خواهد فتاد از باد بر خاک
به گردن اسب را با شهسوارش زجا برداشت و آسان کرد کارش
به قصرش برد از آن سان نازپرورد که مویی بر تن شیرین نیازرد
پرویز از کار مداوم و ماجرای ملاقات شیرین با خبر شد و شنید که بعد از دیدار شیرین نیروی فرهاد افزون تر شده است.طوفانی از حسد و غیرت در جانش بر پا گشت.به دلالت درباریان فرومایه تدبیری اندیشید و ناجوانمردی را به کوه فرستاد که با خبردروغین مرگ شیرین فرهاد را از ادامه ی کار منصرف کند.قاصد نامبارک قدم چنین کرد و فرهاد پس از شنیدن خبر:
براورد از جگر آهی چنان سرد که گفتی دور باشی بر جگر خورد
بزاری گفت:کاوخ رنج بردم ندیده راحتی در رنج مردم...
به شیرین در عدم خواهم رسیدن به یک تک تا عدم خواهم پریدن
صلای درد شیرین در جهان داد زمین بر یاد او بوسید و جان داد!
امیدوارم حقیر توانسته باشم گوشه ای از زیبایی ادب پارسی و البته درس عشق را که از هر زبان که می شنویم نامکرر است را بخوبی نمایش داده باشم.و البته مقیاسی باشد برای کسانی که شاید فکر می کنند...
بدرود
سلام
وبلاگ خوبی داری
تبادل لینک میکنی جواب رو به من بگو
بای
درود بر تو از محبتت سپاسگزارم.با تبدل لینک موافقم. زنده باشی.
سلام واقعا برا ما ها که وقت نداریم مفیده
درود بر تو.خوشحالم که نوشته های من برایت مفید واقع شده.تشویق شما دوستان خوبم مایه ی دلگرمی من تو این ناکجا آباد زندگی است. سپاسگزارم
سلام بر آقا افشین ادب دوست و عجب با سلیقه چه مطلب قشنگی نوشته بودی جدی آفرین !!!
درود بر تو. زنده باشی.ممنونم.خرسندی شما دوستان خوبم مایه ی دلگرمی منه. سپاسگزارم.
می دونم که این ابیات این اشعار جزی از گنجینهی ادبیاتمونه اما راستش با دنیای امروز هیچ هم خونی نداره کار ایی نداره حتی علم روانشناسی هم اومده و همچین احساسا تی رو نقد کرده ونتیجهای که به دست اومده اصلا جالب نیست البته میشه یه جوری دیگه هم بهش فکر کرد و همون قصهی قدیمی از عشق زمینی به عشق اسمونی برسیم و... نمی دونم اما فقط برام یه قصه هستن فقط.
سلام وب قشنگی داری اگه مایلی یه سر بزن یه ندا بده با هم بلینکیم
سلام گلم
من آپ هستم . خوشحال میشم بهم سر بزنی
بای بای
یکی دو بار کامنتایی رو که تو وبلاگ پلیده نوشتی خوندم
کامنتو که می خونم فکر میکنم داری گنده گوز بازی در میاری
یا اینکه یه شیاد باشی مثل خسرو .. مثل تمام خسروان
منتها موقعی که میام و بلاگتو می خونم نظرم بر میگرده یه چیزی مثل حماقت فرهاد
خسرو
شیرین
وامق
...
خیلی وقته که واسه مردم شدن افسانه های فکاهی
همون افسانه بودنشم غنیمته هرچند بی حرمت
چون میسر می نباشد کام او
عشق بازی میکنم با نام او
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می دونی آقای افشین الدوله
یه جورایی خاطره مزامیر زنده شد
عیسی مریم بسیار با بدکارگان حشر و نشر داشت
و در مقابل شماتت چوبین طعنه زنندگان خود را طبیب بیماران میدانست
امید است این توجیح برای شما هم مصداق داشته باشد
بدرود
بالاخره ما نون و نمک هم رو خوردیم (لوول)
من به هر کسی که بهم لطف کنه لطف میکنم
یه چیز میگم ناراحت نشیااا
دست از سر این شیریو فهراد! بردار
راستی داستان پارتی بچه ها رو نوشتم خواستی بیا بخون
تو هم بودی دیگه (لووول)
دوست خوبم سلام:
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
با صدایش آشنایم کرد و رفت
پشت پرچین شقایق که رسید
ناگهان تنها رهایم کرد و رفت
سبز باشی و پایدار
به روزم منتظر قدمهای سبزت هستم....
سلام افشین جان....
ماجرای شیرین و فرهاد این دفعه رو هم خوندم
کاش همه مثل فرهاد اراده داشتن......فرهاد هدفش رسیدن به شیرین بودم...کاش ما هم یاد میگرفتیم برای رسیدن به هدفمون که معشوقمونه یا حتی اگه معشوق نبود هر هدف دیگه بود سر حرفمون باشیم.....اراده داشته باشیم....انگیزه خودمونو قوی کنیم که وسط راه جا نزنیم
مرسی از اینکه به من سر زدی.....لینکت کردم.....
عنوان لینکت ببین خوبه....اگه خواستی چیز دیگه باشه خبرم کن...
فعلا.........
سلام
اصلا اینجوری که گفتی نیست ...من واسه همه دعا کردم...و میکنم ..اولین ارزوی که دارم و برام خیلی تو زندگی مهمه ..اینه که همه ادمها شاد و پر انرژی باشن ..دلم میخواد اون روز رو ببینم ....اما اینهای که نام بردم شاید خیلی بیشتر و از نزدیک تر با درد دلهاشون اشنا بودم ...ایشالله که تو هم هیچ وقت غم نداشته باشی .
آره تونستم بخونم و خوب بود.تو این قحطی وبلاگ و نوشته همه دارن از دردا و زخمای دروغیشون می گن.وقتی کسی نداره باید از چیز دیگه بگه.
بگذریم.اگه پدرخوانده منو به فرزندی قبول کنه براش کله اسب هم می برم.همکاری که سهله...
سلام دوست گلم
عالی نوشتی
موفق باشی
سلام.مدتی بود وب لاگتون لود نمی شد.ممنون که سر زدین.چه ابتکار جالبی!خیلی لذت بردم.من هم به روزم و منتظرتون.
خیلی وبلاگت عالیه!
موفق باشی
سلام . منتظر بودم آپ کنی ...
سلام ممنون که به وبلاگم سر زدی up کردم به مناسبت تولد وبلاگم حتما بهم سر بزن نظر یادت نره عزیزم
سلام.سفر!چه عالی.خوش به حالتون و خوش بگذره بهتون.کی بر میگردین؟
سلام دوست خوبم.به روز شدم.منتظرتون هستم.