هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

درباره ی شهریار

محمد حسین بهجت تبریزی در سال ۱۲۸۳ خورشیدی در خشکناب از توابع تبریز به دنیا آمد و از زادگاهش خاطره هایی دارد که آنها را در آفرینش مضمون های شعرش موثر می داند.

از نوجوانی به اشعار حافظ روی آورد و به کار شاعری افتاد.در سال ۱۳۰۳ دانشجوی مدرسه ی طب شدو در سال ۱۳۰۸ این رشته را رها کرد و به خراسان رفت.شش سال در خراسان ماند و از آن پس بخدمت بانک کشاورزی در آمد و از سال ۱۳۱۶ پس از درگذشت پدرش مسوول خانواده شد.او در کنار شاعری موسیقی هم می دانست و سه تار می نواخت.

شعرش بیشتر در مایه ی غزل رونق دارد و گاه و بی گاه طبع خود را در قالب های نو نیز آزمود. شاید او در میان شاعران امروز پس از بهار بهترین پیرو مکتب بازگشت ادبی باشد و این سخن بدان معنا نیست که کارش تقلید است.او در اوایل شاعری با نام بهجت تخلص می کرد و بعدا دو بار با فال حافظ تخلص خواست که دو بیت زیر شاهد از دیوان حافظ آمد و خواجه تخلص او را شهریار تعیین کرد:

که چرخ سکه ی دولت بنام شهریاران زد           روم به به شهر خودوشهریار خود باشم

می گویند اگر در تاریخ ادب ایران ما سعدی نداشتیم او سعدی ادب ایران زمین می شد.اما با این اوصاف خود او بشدت درباره ی شاعری خویش شکسته نفسی کرده و می گوید:

شبی در خواب دیدم محفل بزرگ شاعران ایران است.بر صدر مجلس فردوسی بزرگ تکیه زده و در کنار او سعدی و حافظ و مولانا و خیام و ...همه و همه تا پایین نشسته اند و من در آن مجلس چای می بردم!

شهریار عاشق دختری بود که به او نرسید اما تا پایان عمر به یاد یار سوخت و حتی در سال های پیری هم از او یاد می کرد و شکوه گلایه :

یارو همسر نگرفتم چوگرو بود سرم               تو شدی مادر من با همه پیری پسرم!

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز         من بیچاره همان عاشق خونین جگرم...

پدرت گوهر خود را به زرو سیم فروخت          پدرعشق بسوزد که در آمد پدرم... 

عشق و آزادگی و حسن و جوانی هنر           عجباهیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زرو سیمم بود                که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

  سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر          من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم...

امیدوارم این متن نیز مورد توجه شما یاران خوبم قرار گیرد و اگر پرسشی هم بود در خدمتم... 

 

شفا بخشی

درود بر یاران گرامی.

چندی است تحت آموزش های بسیار سخت و البته عجیب یک استاد هنر های رزمی (چینی) قرار گرفته ام آنهم در معقوله ی شفا بخشی.به نتایجی دست یافتم که بسیار جالب و در عین حال باور کردنی نیست. افق های جدیدی برویم باز شده و به لطف خداوند و البته دانش استاد و بقول خودش ایمان و پشتکار من دارای دانشی خواهم شد که باید فقط در راه درستش از آن بهره ببرم و به خلق خدمت کنم. توضیح بیشتری نمی توانم بدهم و محتاج دعای شما خوبان هستم.

دلم می خواست متن بعدی من درباره ی شهریار شاعر باشد که حتما اگر عمری باقی بود این کار را خواهم کرد.

از روی دلتنگی...

همه ی زخم ها ارتفاع دارند

هر زخمی به اندازه ی عمقش و عمقش به اندازه ی حربه اش

می شود خون تازه ای را درون زخم کهنه ای کرد و دوباره آنرا زنده ساخت

حال شاید برای رد شدن از دیوار

باید دیواری ساخت

و برای رد شدن از رودخانه دریایی دیگر

من به سجاده نمی اندیشم!

من به صد جاده می اندیشم !که زصد باغ پر از ابریشم می گذرد..

من به انگشتر می گویم بند

من به توری که ماهیها را از آب جدا می سازد می گویم قاتل

من به دریا نگاه می اندازم و به خود می گویم تو چه کوچک هستی؟

و می دانم دریانیز به وقت پیوستن به اقیانوس احساس مرا دارد...