هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

کودکی ها

سال ها پیش من در روابط عمومی ایران خورو مشغول کار بودم.خب از اسمش پیداست محیط کاملا صنعتی بود و اندیشه این حقیر هنری... 

این که چه ها بر من گذشت رو شاید یه روزی نوشتمواما یه روز مدیر وقت که خیلی منو دوست داشت منو به اتاقش صدا کرد و گفت:برات یه هدیه دارم.فقط هم برای تو.پیش خود گفتم حتما پوله یا یه حواله فروشگاه... اما ا به من کتابی داد که برای کودکان بود. برگ زرد پاییزی... 

خیلی ناراحت شدم و گفتم که چی؟می خواد بگه من هنوز بچه ام؟و از اتاقش اومدم بیرون.گفت:حتما بخونش و تا آخر عمرت نگهش دار... و من پشت میزم با عصبانیت نشستم.کمی گذشت.می خواستم همه رو بزنم.بالاخره با فشار عصبی شدید لای کتاب رو باز کردم...قصه ی برگ زرد پاییزی بود که هنوز نیافتاده بود و نمی خواست بمیره... هر چه بهش گفتند قبول نمی کرد تا اینکه باغبان پیر آمد... 

دو باره کتاب را خواندم و سه باره... 

شاهکار بود.سال ها از این موضوع گذشت تا اینکه روزی قرار شد از یک نمایش کودکان تصویربرداری کنم.همه بچه ها نشسته بودند و منم در انتهای سالن با دوربین و سه پایه مستقر و آماده ضبط.چه همهمه ی کودکان زیبا بود و کودک درون منم همراهیشون می کرد... 

چراغ ها خاموشوسالن در تاریکی محض فرو رفت و بعد صدای باد پاییزی روی سن روشن و درختی با تنها برگ روی یکی از شاخه هاش نمایان شد... 

دیگه چیزی نفهمیدم... انتهای نمایش منم پا به پای کودکان دست می زدموبا این تفاوت که اونا می خندیدند و من می گریستم...  

نمی دونم چند سال دیگه عمر می کنم.اما تا آخر عمرم اون کتاب رو با خود خواهم داشت... 

ممنونم ازت آقای هوشیار... ای کاش همیشه بچه بودم.ای کاش. 

خالق من آواره و هیچم براست    این جوانی دخمه رنج و بلاست 

من غریبم اندر این شهر بلوغ       خاطرات کودکی هایم کجاست...

شروعی دوباره...

حکایت من مانند یه قهرمان باز نشسته ورزشه که بعد از مدتی سعی می کنه دوباره برگرده تو رینگ...خب.یه عزیزی میگفت دوباره بنویس. منم سعی می کنم اینکارو انجام بدم.همیشه سعی کردم نوشته هام بدرد بخوره.و هر کسی می خونه حداقل کمی مکث کرده و لذت ببره..............   اما برای شروع.می خوام توجه خوانندگان رو  جلب کنم به تحریف تاریخ که متاسفانه در روزگاری هستیم که این مهم فزونی یافته و بزرگتر ها هم که هیچ... اصلا مهم نیست.آخرین نمونه و شاهکارش هم اینکه ترکیه نوروز را مال خود دانسته و بعد اشاره کرده که در بعضی کشورهای همسایه!از جمله اذربایجان تاجیکستان قزاق و قرقیزستان افغانستان!(از رو ایران پرید!) و ایران هم مراسمی برگزار می کنند!... 

خب.وقتی احترام امامزاده رو متولیانش نداشته باشن همین میشه دیگه.اما بنده عرض کنم همین بس که اصلا نام ترکیه هنوز ۱۰۰سالش نشده و اونارو عثمانی خطاب می کردن!(لطفا به واژه عثمانی هم توجه کنید!).خراج گذار داریوش هخامنشی هم بوده اند.(هرودت ویل دورانت گزنفون و ...).داریوش کبیر به فرمانداری که اونجا گمارده بود می نویسد:شنیدم به باورهای مردم آن سرزمین توجه نمی کنی و همچنین درختان رو قطع می کنی.با توجه به اینکه می دانم از ما هستی اما اگر دست از این کارها برنداری گوش مالی سختی ترا خواهم داد... 

حالا برای ما تاریخ ساز شده اند و نوروز را از خود می دانند.خلیج فارس هم که اصلا دعوا نداریم!همه با هم می گیم خلیج اسلام... دریای خزر؟ای بابا ۱۲درصد بسه دیگه.خدا بده برکت.همین هم خودش خیلیه!... بهتره اینگونه سخن آخر را بگم: 

هنگام ترکتازی محمود افغان در ایران روزی گذر لشکر به بیابان های سیستان افتاد.وسط بیابان گور کهنه ای دید.فرمان ایست داد وبا تعجب نگاهی کرد وگفت:وسط این بیابان این گور کیست؟میگن یک ایرانی در لشکر بوده جلومی آید.می گوید:من آگاهم که این گور رستم است.محمود افغان تا میشنود از اسب پایین آمده و پا بر گور می کوبد که:سر از خاک بردارو ایران ببین  بکام دلیران توران ببین     و با فخر سوار بر اسب شده و می گووید:خیلی دلم می خواست بدانم اگر رستم زنده بود چه جوابی می داد... آن ایرانی گفت:من می دانم چه می گفت.پرسید چه می گفت؟ گفت می دانمکه جان در اینگفته خواهم داد.گفت در امانی. و دوباره تکرار کرد:سر از خاک بردارو ایران ببین   بکام دلیران توران ببین  و آن ایرانی گفت:رستم می فرمودند:چو بیشه تهی ماند از نره شیر    شغالی به بیشه در آید دلیر!...  و محمود از شدت خشم همانجا سر از بدن او جدا کرد... آری.چو بیشه تهی ماند از نره شیر  شغالی به بیشه در آید دلیر...

شروعی دوباره...

با سپاس از همه دوستان که در این مدت پیگییر بنده بودندودر جام جم برنامه ای را در دست ساخت دارم که امیدوارم مورد پذیرش قرار گیرد.بزودی با اثری جدید در خدمت خواهم بود...