می نویسم برای اون دسته از دوستانی که مایل به آشنایی با فراز هایی از شاهکار خسرو و شیرین می باشند تا به قصه ی عشق پی ببرند.
در دشتی که شیرین منزل کرده بود گیاهان زهردار فراوان بود و چوپانان گله های گوسفند را به ناچار از آنجا دور می داشتند.شیرین و همراهانش به نوشیدن شیر عادت داشتند و در جستجوی سنگتراشی بودند که از چرا گاه گوسفندان تا منزلگه آنان جویی در دل سنگی کوه بتراشد تا در آن شیر تازه از چراگاه جاری شده و به حوضچه ای در اقامتگاه وی بریزد.از اینجا به بعد فرهاد نقش میان پرده این منظومه ی عظیم را پیدا می کند و الحق و الانصاف کم از نقش های اصلی ندارد و بل اینکه خود هم نقش اصلی دارد. شیرین خواهش خود را با فرهاد در میان نهاد:
مراد من چنان است ای هنرمند که بگشایی دل غمگینم از بند
به چابک دستی و استادکاری کنی در کار این قصراستواری
گله دور است و ما محتاج شیریم طلسمی کن که شیر آسان بگیریم
زما تا گوسپندان یک دو فرسنگ بباید کند جویی محکم از سنگ
که چوپانانم آنجا شیردوشند پرستارانم اینجا شیرنوشند
زیبایی جمال و شیرینی گفتار شیرین دل از فرهاد ربود و مرد هنرمند به حرمت زیبایی سرتسلیم فرود آورد. از آنجا رفت بیرون تیشه در دست گرفت از مهربانی پیشه در دست.......وبه نیروی عشق آن کار دشوار را انجام داده و به پایان رساند.و شیرین پس از دیدن نتیجه کار به پنجه ی هنر آفرینش آفرین گفت و او را به حضور خواند و نزدیک خود نشاند و به عنوان پاداش گوشواره ی گرانقیمت خود را از گوش باز کرد و به او داد. اما فرهاد آن پاداش را از شیرین گرفت و در جلوی پای شیرین نهاد و رفت.آوازه ی عشق فرهاد در همه جا پیچید تا جایی که به گوش خسرو پرویز رسید.
دل خسرو به نوعی شادمان شد که با او بی دلی همداستان شد
به دیگر نوع غیرت برد بر یار که صاحب غیرتش افزود در کار
مقربان دربار مصلحت در آن دیدند که شاه فرهادرا فرا خواند و با سودای زر از عشق شیرین منصرفش کند و اگر نپذیرفت به کار سختی بگماردش که عاشقی را فراموش کند.پرویز فرمان داد تا فرهاد را به دربار پرشکوه شاه آوردند و به هر گامی هدیه ای نثارش کردند اما مرد هنرمند نه به عظمت و جلال بارگاه خسروی توجهی کرد و نه به زر افشانی ها و بخشش های شاهانه.از اینجا به بعد یکی از بی نظیرترین مناظره های جهان خلق می شود. آن کسانی که مناظره های مختلفی از تلویزیون دیده اند و یا از رادیو شنیده و یا خوانده اند خود قضاوت خواهند کرد:
نخستین بار گفتش از کجایی؟ بگفت از دار ملک آشنایی!
بگفت:آنجا به صنعت در چه کوشند؟ بگفت:انده خرند و جان فروشند!
بگفتا:جان فروشی در ادب نیست! بگفت:از عشق بازان این عجب نیست!
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟ بگفت: از دل تو می گویی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟ بگفت: از جان شیرینم فزون است
بگفتا: هر شبش بینی چو مهتاب؟ بگفت: آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا: دل زمهرش کی کنی پاک؟ بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا:گرخرامی در سرایش؟ بگفت:اندازم این سر زیر پایش
بگفتا: گر کند چشم ترا ریش؟ بگفت: این چشم دیگر آرمش پیش
بگفتا: گر کسیش آرد فرا چنگ؟ بگفت:آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا: چونی از عشق جمالش؟ بگفت:آنکس نداند جز خیالش...
بگفتا: گر بخواهد هر چه داری؟ بگفت: این از خدا خواهم به زاری!
بگفتا: گر به سر یابیش خشنود؟ بگفت: از گردن این وام افکنم زود!
بگفت: آسوده شو کاین کار خام است بگفت: آسودگی بر من حرام است
بگفتا:روصبوری کن در این درد بگفت: از جان صبوری چون توان کرد؟!
بگفت: از صبر کردن کس خجل نیست بگفت: این دل تواند کرد دل نیست!!
بگفتا در غمش می ترسی از کس؟ بگفت: از محنت هجران او بس...
و کار به جایی رسید که خسرو اقرار کرد که در تمام موجودات آبی و خاکی ندیدم کس به این حاضر جوابی!ادامه ی داستان برای بعد اما یاران خوبم!۱-آیا نمونه ای اینچنین جایی دیده و یا سراغ دارید؟۲-نقش شخص میان پرده ی لیلی و مجنون را می توان با این هنرمند عاشق مقایسه کرد؟یکبار دیگه مناظره را بخوانید و از این دنیا برای لحظاتی به باغ مصفایی که درش را برایتان باز کردم بروید و تفرج کرده و مرا هم دعا کنید.خوش...
درود بر شما ایرانیان عزیز آیا موافق هستید که یک جشن باشکوه برای کوروش بزرگ در 7 آبان که روز حقوق بشر است در پاسارگاد برگذار شود؟ www.irhc.blogsky.com
درود بر تو آریایی.با کمال میل لینک می کنم.برای اعتلای نام کوروش هم شک نکن هر کاری بتوانم می کنم.با هر برنامهی آگاهانه ای هم در باره ی کوروش کبیر موافقم.خیلی از آشناییت خوشحالم.
من شما رو لینک می کنم شما هم اگه دوست داشتید این کار رو بکنید
سلام
سلام
سلام
خیلی خیلی قشنگ بود
من که خیلی از این جور نوشتنها لذت میبرم
هم دست نوشتت خوبه
هم موضوع های که انتخاب میکنی
من منتظره ادامش هستم
نه ، نه
باور نمی کنم
رفتن ، نشانه پایان حرف نیست
می خواستم بگویمت آیا
شنیده ای
حرفی که از نگاه عاشق من
در تو جاری است؟
آیا شنیده ای که
هزاران نوشته ام
از ناشنیده های تو و
دردهای خود ؟
پاسخ به نامه های من آیا نمی دهی؟
نه ، نه
باور نمی کنم
که تو هم مثل دیگران
سبزی سبزه های دلم را لگد کنی
نه ، نه
باور نمی کنم .....
در تو تمام خوبی باران حضور داشت
من با نگاه تو عاشق شدم رفیق
با ور نمی کنی؟
آیا مگر که این همه
شعر و کلام و حرف
یکبار هم به گوش تو
آیا نمی رسد؟
نه ، نه
باور نمی کنم ....
حالا تمام مردم این شهر واقفند
دیوانه ای که نامه
برای تو می نوشت
روی تمامی دیوارهای شهر
مردی ست که
با نگاه تو عاشق شده رفیق ....
نه ، نه
باور نمی کنم
که تو از من بریده ای
آن حرفهای قشنگ و نگاه را
بالای دفتر مشق رفاقتم
تا بود ، نام تو بود و
نبوده است جز تو
برای معنی عاشق شدن کسی ....
رفتی ولی
به نشان تو مانده است
در ذهن خاطره ام نقش زنده ای ؛
این جمله که باید دوباره گفت :
رفتن ، نشانه پایان عشق نیست
بعد از تو دردهای دلم تازه تر شدند
من سالهاست
که بعد از تو عاشقم !
تا بعد سبز باشی و پایدار.
ممنون که اومدی عزیز
با اومدنت خوشحالم کردی
آپ کردی من جا نمونم
عشق ست دیگه چه می شود کرد
درود بر شما ممنون که سرزدید خوشحال شدم از اشناسس با شما امیدوارم باز هم همدیگر را ببینیم موفق باشید بدرود
سلام افشین جون
خیلی ممنون که خبر دادی که آپ هستی
مطاب جدیدت واقعا زیبا و عالی بود
موفق باشی
سلام دوست گلم
عالی بود واقعا من تا حالا این داستان و نخونده بودم
موفق باشی
سلام دوست عزیز
بیشتر وبلاگت رو خوندم....ببخشید که دیر خوندم آخه یه سری کار پیش اومده بود که نمیتونستم زیاد بیام نت....
راستشو بخوای وبلاگت اصلا تکراری نیست....البته......من احساس میکنم با هر سلیقه ای جور در نمی آد....اما مطالبی که مینویسی اصلا تکراری نیستم......یه برداشت از شخصیتت کردم اونم اینکه آدمی هستی مه به مفهوم هر چیزی خیلی توجه میکنی و این خیلی عالیه.....ار وبلاگت خیلی خوشم اومد....می خوام لینکت کنم (من از هر کسی خوشم بیاد لینکش میکنم)
به شعر علاقه ی زیادی دارم....البته هر شعری نه....یه شهعر که مفهومش منو جذب خودش کنه.....شعرای وبلاگت منو جذب خودش کرد......
کارت بسیار زیباست....هم قالب وبلاگت یه قالبیه که انسان میبره توی یه حال دیگه و هم مطلبات....بهم آرامش داد....مطمئنم که تکراری نیست....موفق باشی....
بازم میام بهت سر میزنم...
فعلا..............
ببین افشین من اصلا منظور حرفات رو نمیفهمم
اگه میشه یه کم واضح تر صحبت کن
راستی چون من از خسرو شیرین خوشم نمیاد ترجیح میدم چیزی نگم
مایک منو فرستاد گفت دوتا راه بیشتر نداری!!! یا وبلاگتو سر به نیست میکنی یا سر به نیست میشی.این یه پیام سیسیلیه جدی بگیرید!!! ما خیلی خشنیم!!!! در ضمن این عشق عاشقی ها هم برای جوونها بد اموزی داره اون قدیم ها مردم هر کاری میخواستن میکردن حالا این خبرها نیست زیر پرچم جمهوری اسلامیییییییییییی این بی ناموسی ها!!!! خدا از سر تقصیراتتون بگذزه که جوونها رو انحراف میکنین .ای خسرو ای فرهاد ای شیرین بی چشم رو گیس بریده چی از جون جوون ها ی ما میخوایی چرا نمی ذارید به حال خودمون باشیم.... .ما خیلی خشنیم.
سلام دوست جون
مرسی که به من سر زدی . داستانت قشنگ بود منتظر بقیه اش ام
بازم منتظرتم
بای بای
سلام دوست خوب
تو جواب کامنتارو نمیدی؟؟
من فکر کردم جواب میدی
اومدم بهت سر زدم فکر کردم آپ کردی....دیدم نه هنوز آپ نکردی
من منتظر آپت هستم
فعلا........
درود بر تو. درست گفتی و پاسخ می دم اما مدتی یه که حال و روزم خوب نیست.ممنون از توجه ات.
ماشاالله ماشاالله این کامنت دونی تون خیلی پر برکت ها خدا شانس بده
سلام !
از اول عمرم اسمم و یا با فرهاد آوردن یا با خسرو . بابا این داستان شیرین و فرهاد و خسرو و شیرین چیه که همه به ما می گن فرهادتیم !!!!!!!!!!؟ از اسمم بدم اومده . می شه داستانش و بنویسین ، کامله کامل ؟