حکیم نظامی گنجوی دو منظومه ی بسیار بزرگ و قابل تامل دارد. یکی داستان خسرو و شیرین و دیگری لیلی و مجنون.وی خسرو و شیرین را در سال ۵۷۶ سروده و منظومه ی لیلی ومجنون را هشت سال بعد.خسرو و شیرین به ظاهر تدارک هدیه ایست به مناسبت جلوس طغرل بن ارسلان سلجوقی ببر تخت شاهی.اما این بهانه است و شاعر بزرگ در واقع به یاد معشوق از دست رفته در دوران جوانی خویش آفاق شاهکار ادبی خویش را خلق کرده است.اما در سرودن منظومه ی لیلی و مجنون بیش از میل دل شاعر اطاعت از فرمان شاهانه منظور است که شروان شاه قاصدی نزد شاعر فرستاده با این فرمان که :در پی داستان خسرو و شیرین اکنون لیلی مجنون ببایدت گفت...داستان خسرو و شیرین توصیف تجملات است و نقاشی صحنه های پرشکوه و بزمهای شاهانهو مجالس پر زر و زیور عیش و طرب در قلمرو پادشاهی ساسانی. اما در سرگذشت لیلی و مجنون داستان ملال انگیز و بی هیجان و عاری از شکوه تجملی است...((نه باغ و نه بزم شهریاری نه رود و نه می نه کامکاری)).به طوری که در داستان خسرو و شیرین خسرو شاهزاده ای ایرانی است با تمام فاکتور های مردانگی و شهریاری که البته در عین آزادی برای انجام هر کاری آزادگی نیز دارد و برای رسیدن به هدف از هر کوششی دریغ نمی ورزد و البته شیرین شاهزاده ی ارمنی است که در آینده پس از عمه صاحب قلمرو ارمنستان می شود و ورزشکار و عاشق شکار و بازی چوگان و در عین حال نجیب و پاکدامن و یزدان پرست. اما انطرف جوان سودا زده ای است که مبتلا به جنون خود آزاری است که دل به دختری بسته از تحقیر شدگان و بی پشت و پناهان روزگار آن هم در کویر خشک و بی آب و علف و سوزان عربستان و در محیطی که میان زن و مرد تفاوت از زمین تا آسمان است.(با عرض پوزش از عرب دوستان و عرب زدگان!!).شیرین دختری سر شناس است و این قدرت را دارد که یکه و تنها بر پشت اسب نشیند و بی هیچ ملازم و پاسداری از ناف ارمنستان تا قلب تیسفون به عشق دیدار یار بتازد.چه اینکه وی در سرزمین ایران پرورده شده و در آن دیار منعی بر مصاحبت و معاشرت مرد و زن نیست.به طوری که با هم می نشینند و با هم به گردش و شکار می روند و با هم در جشن ها شرکت می کنند و البته یزدان پرستیشان و شخصیتشان پاسدار عفاف ایشان است و کسی هم دخالت نمی کند. اما سرکار خانم دوشیزه ی منوره و مکرمه! لیلی خانم گویا در مکتبخانه ی بدوی نیم نگاهی بر مجنون بدبخت می اندازد و لبخندی می زند و وا مصیبتا!! که از نگاه تیز بین و هیز ملای ترکه به دست((شرمنده ی عرب دوستان غلط املایی بود!!)نگاه اندیشمند فرزانه استاد بدور نمی ماند و البته هم کلاسی های فضول! هم مزید بر علت و دیگر ای وای گناه کبیره انجام شد!و خلاصه جهنم و حداقل نیش مار غاشیه!پارتی بازی هم نداریم.و لیلی برای همیشه محرو از دیدن آفتاب و زندانی زندان خانه و زندانبانان هم پدر و مادر!و بعد هم تصمیم پدر برای پاک کردن این ننگ و ازدواج دخترش و لیلی هم نه نقی نه نوقی نه قهری نه ناهار شام نمی خورمی!و گفتن بله و اون بدبخت مادر مرده هم نه سعی نه تلاشی به بیابان زده و همدم جانوران (آن هم از نوع عربی!)بیابان و به انتظار اینکه شاید دستی از غیب بیرون آید و لیلی را به او برساند!و در این میان هم جوانمردی پیدا می شود که شاید بتواند با جنگ و غارت و خونریزی لیلی را به مجنون برساند غافل از اینکه گیرم این جنگ را هم به خاطر مجنون بردی و لیلی را به او رساندی. در این صورت فکر می کنی رفتار لیلی با مسبب قتل پدر و برادران و کسانش چه خواهد بود؟!شیرین از اعماق ارمنستان تا قلب تیسفون برای دیدن محبوب یکه و تنها می تازد. لیلی تا دم در و پشت پنجره هم برای دیدن آن بدبخت نمی رود.و البته شاید هر که در ان فرهنگ بیابانی عربی((شرمنده ام چقدر غلط املایی دارم!!) البته سازنده و خدا پسند!بود همین گونه رفتار می کرد.
اگر یاران و همراهان مایل به ادامه ی داستان عشق زمینی و پوچ!خسرو و شیرین و رفتار انسانی و خدا ترس لیلی و عرفانی! مجنون بودند در خدمت خواهم بود و غیر از این گردش قلم بود بر صفحه ای و بس!
من مایلم داستان رو تا آخر دنبال کنم
پیروز
سلام عزیزم
ممنون که بهم خبر دادی آپ کردی
موفق باشی
مرسی از حضورت.....اگه یه کم کوتاهتر بنویسی من با تمام وجود همشو می خونم........چشام در اومد!!!
درود بر تو. متاسفم. این بار نوشته ام طولانی شد. با سپاس از حضور شما.موفق باشی.
حتما نظر خودم رو هم در پست های بعدی میدم . مرسی از کمنت شما و من هم با تبادل لینک موافقم
سلام علیکم یا اخی
کیف حالک؟انا فرنجیس ... .
به خاطر ارادت قلبی شما به عرب ها خواستم احوال پرسی عربی بکنم بلکه حسابی کیفور سر حال بشید.والا عارضم خدمتتون ما جوونی هامون دو واحد زبان فارسی دانشگاه پاس کردیم از این چیزها ندیدیم نشنیدیم حالا مشتاقیم ببینیم چی میشه! البته در همون زمان هم متوجه تناقضاتی در نوشته های مرحوم نظامی شده بودیم منتها به روی خودمون نیا وردیم . فی امان الله.
درود بر تو. داشتیم بی وفا؟تو دیگه چرا؟سراغی از ما نمی گیری؟ای کاش من هم...
گفتم تاریخی اما نه دیگه انقدر (لوووول)
من در حد زمان جوانی های مارلون براندو و جیمز دین و....
راستی شرق بهشت رو دیدی؟
سلام. آره دیدم و همچنین فیلم غول که جیمز دین در اونجا هم عالی بود.و اما مارلون براندو که بت نشکستنی بنده است. باور کن بار ها و بارها فیلمهایش را دیدم و لذت بردم. دزیره اش رو دیدی؟ اگه خود ناپلئون سر از خاک بر می داشت هم نمیتونست نقشش رو به خوبی مارلون براندو بازی کنه. بهرحال هر کدام از فیلمها را خواستی خبر بده.
سلام عزیز دلم
من بروز هستم و شدیدا منتظر حضور سبزت
منتظرم
بای بای
با کمال میل.زنده باشی...
سلام......مرسی از کامنت شدیدا غافلگیر کنندت!باحال بود!!!
خوب حالا دیگه طرفدار ات زیاد شدن و دیگه تحویل نمیگیری پس؟
چرا پس ۲ بار اپ کردی خبر ندادی؟؟
خوشحالم که آمدی. معلومه کجا هستی؟بین خودمون بمونه حالم چندان خوب نیست...
سلام جونم
دوباره و سریع اومدم در مورد پست پایین بگم:
خیلی خیلی بیجا کرده هر کی گفته ..اصلا قصد اذیت داشته..
ور گر نه اگر چیزی جای انتقاد داشته باشه که مثل ادم باید انتقاد کنن..دیگه این چه مدل حرف زدنه ...که بخوان بگن . ..نوشته هات از جنس وبلاگ نویسی نیست.
مگه یه وبلاگ باید دیگه چه جوری عمل کنه...به نظر من که اصلا وبلاگ تو از پاییه و اساس درست و اساسیه ...اصلا همون اسمی که براش انتخاب کردی عالیه و به چیزهای هم که مینویسی خیلی ربط داره...اصلا منهای وبلاگ تو ...اصلا اول از همه هر وبلاگی باید ارامش دهنده برا صاحبش باشه..با حفظ اداب و اصول البته.
و دوم باید طرف یه نیت خوب و هدفی مثبت برای خاننده داشته باشه...حالا هر جوری هم که شد
گفتم منهای وبلاگت که خیلی هم با ربط و درسته و همیشه هم داری سعی میکنی مطالبی رو بگی که به درد ه همه بخوره
نه اون فیلمی رو که گفتی ندیدم من هیتلر رو به ناپلئون ترجیح میدم نمیدونم چرا از اسمش خوشم نمیاد
درمورد اخلاق در هنرهای رزمی :
حرفهای تو کاملا درسته ؛ من خودم یه زمانی کونگ فو کار میکردم
مربی مون هم که مربی نبود خدااااا بود ؛ خیلی روی روحمون کار میکرد
اما یهو بیخیال همه چیز شدو رفت یعنی براش مشکل پیش اومد
من الان تا حدی میتونم خودم رو کنترل کنم اما به اون حد عالی نرسیدم
حالا بگذریم از اینکه تازگیها خیلی عصبی شدم که تا یه چیزی بهم میگن زمین وزمان رو میریزم بهم
ببینم شما هم رزمی کارید؟ من که اینجوری حس کردم
سلام افشین خوبه
مرسی چه هدیه با مزه ای بهتر از این نمیشه . دوست با حالی هستی عزیز دلم
بازم منتظرتم
بای بای
هی!از واقعیت فرار نکن!اینجا ژراز این آدمای کثیفه!
سلام
ممنون که اومدی...
حالت چطوره؟
ببخشی که نمی تونم تند تند بهت سر بزنم...
برامون دعا میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!...
تو بد شرایطی هستیم....
دوست عزیز....
بیت اولش یادم نیست
.......................... سیرت(ـه) زیباست، زیبا میکند.
فکر میکنم تو زندگی چیزای مهمتری هم باشه که ادم از روی اونها قضاوت میکنه...مثلا پاکی.
ضمنا... واقعا اینجوری (مثل ...) به نظر اومدم که بشینی از تاثیر چهره توی برخورد برام بگی؟؟؟؟؟؟
هیچی....فراموشش کن
درود بر تو. اولین برخورد ارتباطی انسان با هر پدیده ی دیگری از راه نگاه شکل می گیره.واز همون نگاه شروع می کنه به تصمیم گرفتن و قضاوت کردن.بزرگان دین هم گفته اند ظاهر انسان نیمی از شخصیتش رو نشون می ده. وقتی وارد ساندویچ فروشی میشوید معیار شما در قضاوت دیدن ویترینی است که در آن غذا ها را گذارده و بعد هم محیط مناسب.در تحصیلات آکادمیک هم می گویند که در علوم ارتباطات اولن کنش و واکنش بسیار در روند ادامه ی ارتباط نقش مهمی دارد و ادامه ی ارتباط از قضاوت و آنالیز برخورد اول شکل می گیرد...
و اما دوست گرامی... فراموشش میکنم. همون طور که شما خواستی.آیا بهتر شدی؟...