-
هنوز هستم...
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 17:03
بعد از مدت ها دوباره اومدم.فعلا فقط بسنده می کنم به این ابیات ریبا ار سعدی تا شروع خوبی با مدد ار استاذ سخن داشته باشم. شنیدم که دزدی درامد ز دشت زدروازه سیستان برکذشت ز بقال آن کوی چیزی خرید از آن چیز بیچاره خیری ندید بذزذید بقال از او نیم ذانک براورذ دزد سیهکار بانک خدایا تو شبرو به آتش مسوز که ره می زند سیستانی به...
-
...عجب رسمیه رسم زمونه
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 17:18
میرن آدما.از اونا فقط خاطره هاشون بجا می مونه...اونم نه همیشه!الان دیگه زمونه ای است که مشغولیت های فکری زیاد شده... جایی برای فکر کردن یا بهتر بگم زیارت اهل قبور دفن شده در گورستان خاطرات نیست.کار...تفریح...اینترنت...روزمره گی ها...سبز ها و سیاه ها...ای بابا. کاش روز مرگم هر وقت که هست تو سالن سینما یا تاتر باشه...تو...
-
یوسف ایوب شمر هیتلر....
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 16:57
ادما چقدر عجیبند؟(ببخشید که من ادم نیستم).توهینی هم به ادما نمی کنم.فقط می گم چقدر عجیبند...راستی اگه خدامیخواست شمر و هیتلر خوب می شدن و یوسف زشت و ایوب کم طاقت و بی ظرفیت ونمی شد؟نمک گیر شدن یعنی چی؟شما به من بگین تعریفش چیه.اینکه تو رستوران با عشق برای کسی سفارش بدی و خودش ندونه که چه جوری پول تهیه کردی تا اون چند...
-
بیاد عزیزی که...
شنبه 11 دیماه سال 1389 18:06
...مدتی است در طول روز و شب و به ویژه شب ها به یاد عزیزان از دست رفته می افتم.منظور نه تنها اسیران خاک که حتی آنانی هم که در قید حیات هستند و مرا در گوشه ای بسیار دور در گورستان خاطرات به خاک سپرده اند... کندوکاوی از اعماق کودکی هایم تا به امروز.همه. همه.رفتگان و نرفته گان.من کجای این گنبد مینا ایستاده ام؟... بخصوص...
-
قصه ای دیگر...
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 18:25
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 قصه را که میدانی؟ قصه مرغان و کوه قاف را ، قصه رفتن و آن هفت وادی صعب را؟ قصه سیمرغ و آینه را؟ قصه نیست، حکایت تقدیر است که بر پیشانیم نوشته اند . - اما چه کنم با هدهدی که از عهد سلیمان تا امروز ، هر بامداد صدایم می زند و من همان گنجشک کوچک عذر...
-
بیاد فرهاد...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 17:33
شاید سالگرد مرگش بهانه ای شد تا دوباره اینجا بیاموو خب این مهم رو به فال نیک می گیرم.. این که من او را چه طر شناختموچه رابطه ای با وی داشتم و...چندان برای دیگران شاید مهم نباشه.اما موضوع اینه که بین این همه آدمای جورواجوروبعضی ها یه جورایی خاص هستند.نه شیزوفرنی نه اسکیزوفرنی نه اوتیسم یه چیز دیگه. اینا نیست.او با چه...
-
کودکی ها
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 20:28
سال ها پیش من در روابط عمومی ایران خورو مشغول کار بودم.خب از اسمش پیداست محیط کاملا صنعتی بود و اندیشه این حقیر هنری... این که چه ها بر من گذشت رو شاید یه روزی نوشتمواما یه روز مدیر وقت که خیلی منو دوست داشت منو به اتاقش صدا کرد و گفت:برات یه هدیه دارم.فقط هم برای تو.پیش خود گفتم حتما پوله یا یه حواله فروشگاه... اما ا...
-
شروعی دوباره...
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 18:26
حکایت من مانند یه قهرمان باز نشسته ورزشه که بعد از مدتی سعی می کنه دوباره برگرده تو رینگ...خب.یه عزیزی میگفت دوباره بنویس. منم سعی می کنم اینکارو انجام بدم.همیشه سعی کردم نوشته هام بدرد بخوره.و هر کسی می خونه حداقل کمی مکث کرده و لذت ببره.............. اما برای شروع.می خوام توجه خوانندگان رو جلب کنم به تحریف تاریخ که...
-
شروعی دوباره...
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1387 14:25
با سپاس از همه دوستان که در این مدت پیگییر بنده بودندودر جام جم برنامه ای را در دست ساخت دارم که امیدوارم مورد پذیرش قرار گیرد.بزودی با اثری جدید در خدمت خواهم بود...
-
شروعی دوباره...
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 02:23
خوشحالم از اینکه نام ورزش شروعی دوباره را من برای برنامه مختص جانبازان و معلولان گذاردم و سالهاست با این اسم این برنامه روی آنتن می رود... چه صفایی دارند این بچه ها و چقدر مهجور افتادند.و مردم ما به چشم معلول و ترحم به اینان نگاه می کنند قافل از اینکه اینها سالمند و ما معلول...
-
گرگ ها...
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 13:57
گفت دانایی که گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر لاجرم جاری است پیکاری سترگ روز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره ی این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست ای بسا انسان رنجور پریش سخت بگرفته گلوی گرگ خویش وی بسا زور آفرین مرد دلیر هست در چنگال گرگ خود اسیر هر که گرگش را دراندازد به خاک رفته رفته می شود انسان...
-
درس امروز...
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 21:30
حال را دریاب.گذشته بر نمی گردد و آینده ممکن است نیاید. گالیله
-
چقدر خنده داره...
شنبه 24 آذرماه سال 1386 22:31
چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الاهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره! چقدر خنده داره که 100 هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد! چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 آذرماه سال 1386 23:22
-
سهراب...
دوشنبه 12 آذرماه سال 1386 11:40
درها به طنین های تو وا کردم هر تکه را جایی افکندم پر کردم هستی ز نگاه بر لب مردابی پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم رفتم به نماز در بن خاری یاد تو پنهان بود برچیدم پاشیدم به جهان بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن و به خود گستردن و شیاریدم شب یک دست نیایش افشاندم دانه راز و شکستم آویز فریب و دویدم تاهیچ و دویدم تاچهره...
-
فرصت شناسی
جمعه 13 مهرماه سال 1386 14:00
جیرجیرک به خرس گفت: عاشقت شدم. خرس گفت: الان وقت خواب زمستانی من است وقتی از خواب بیدار شدم در موردش صحبت می کنیم. خرس وقتی از خواب بیدار شد می بیند جیرجیرک نیست. آخر خرس نمی دانست جیرجیرک ها فقط 3 روز عمر می کنند
-
دست ها
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 17:38
دست هایی که یاری می رسانند مقــدس تر از دست هایی هستند که دانه های تسبیح را می گردانند **** لحظه لحظه زندگی همراه با عشق در تصرف انگشتان شما باد ................
-
یادش بخیر.
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 00:03
یادت هست ؟ گاو ماما می کرد گوسفند بع بع می کرد همه می گفتند : حسنک کجایی؟ حسنک کجایی ؟ آدمها گشنه اند آدمها لبخند می خواهند آدمها بوسه می خواهند آدمها باران می خواهند آدمها نور می خواهند آدمها از بس همدیگر را بغل نکرده اند ، گربه هارا بغل می کنند آدمها از بس تنها شده اند ، کسی را نمی بینند آدمها از بس از عشق ترسیدند...
-
قضاوت
شنبه 23 تیرماه سال 1386 10:59
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد...
-
جاده
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 10:01
جـــاده :: یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب ، دعایی را هم زمزمه میکرد . نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت : - خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟ ناگاه ، ابرى سیاه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق ، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت : چه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اردیبهشتماه سال 1386 16:41
پیرمرد هر بار که می خواست اجرت پسرک واکسی کر و لال را بدهد، جمله ای را برای خنداندن او بر روی اسکناس می نوشت. این بار هم همین کار را کرد . پسرک با اشتیاق پول را گرفت و جمله ای را که پیرمرد نوشته بود، خواند. روی اسکناس نوشته شده بود: وقتی خیلی پولدار شدی به پشت این اسکناس نگاه کن. پسر با تعجب و کنجکاوی اسکناس را...
-
فقط برای این که بگم هنوز هستم
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 01:24
حکایت از شیخ سعدی)) هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده ، مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای پوشی نداشتم ، بجامع کوفه در آمدم دلتنگ ، یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم. مرغ بریان بچشم مردم سیر کمتر از برگ تره برخوانست وانکه را دستگاه و قوت نیست شلغم...
-
فلسفه
سهشنبه 7 فروردینماه سال 1386 19:09
یکى از استادان رشته ى فلسفه ، در یکى از دانشگا هها وارد کلاس درس مى شود و به دانشجویان می گوید می خواهد از آنها امتحان بگیرد ، بعدش صندلى اش را بلند می کند و می گذارد روى میزش ، و می رود پاى تخته سیاه ، و روى تابلو ، چنین مى نویسد : ثابت کنید که اصلا این " صندلى " وجود ندارد ! دانشجویان ، مات و منگ و مبهوت ، هر چه به...
-
از روی دلتنگی ها
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1385 11:51
گفته اند که هنگامی که زبان از گفتن می ایستد موسیقی آغاز می شود.درست است و البته گاهی اوقات بعضی سخن ها خود موسیقی اند.و من مدتی است زبانم از گفتن ایستاده و می خواهم با موسیقی ادب حرف دل خویش را در گوش محرمان نجوا کنم.و این یکی از شاهکار های ادب معاصر که هم موسیقی است و هم حرف دل من خسته دل. سلامت را نمی خواهند پاسخ...
-
یک سال گذشت
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 23:51
درود بر همه ی یاران و همراهانم. امشب یک سال از تولد وبلاگ من گذشت. نمی دانم در این مدت آیا توانستم نوشته های خوب و در شان انسانی بنگارم یا نه.یه روزی مثل امروز شروع شد یه روز هم مثل یکی از روزای خدا تموم می شه. امیدوارم حداقل نوشته هام طوری بوده باشه که باعث کمی مکث و تامل برای خوانندگان بوده باشه.گاهی اوقات هم قبول...
-
یاد دیروز
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 22:35
گاهی وقتا بعضی شعر ها همانند یک تابلوی نقاشی می مانند و یا یک فیلم و یا در ذهن موسیقی را تداعی می کنند. آیا شعری که خواهید خواند اینگونه نیست؟ بلم آرام چون قویی سبکبال به نرمی بر سر کارون همی رفت به نخلستان ساحل قرص خورشید زدامان افق بیرون همی رفت شفق بازی کنان در جنبش آب شکوه دیگر و راز دگر داشت به دشت پر شقایق باد...
-
تماس با من
جمعه 22 دیماه سال 1385 16:30
afshinpars7@yahoo.com
-
به یاد ناصر
پنجشنبه 7 دیماه سال 1385 00:55
حیفه که با این شعر زیبا ازش یادی نکنیم که به هر حال دستش از دنیا کوتاهه.می خواد شیعه بوده می خواد سنی می خواد پدر و مادرش حتی به ملاقاتش در بیمارستان اومده باشند یا نه می خواد اونو به خاطر تعصبات خانوادگی کشته باشند یا نه. دل من یه روز به دریا زد و رفت پشت پا به رسم دنیا زد و رفت زنده ها خیلی براش کهنه بودن خودشو تو...
-
زبان حال از زبان سعدی
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 09:04
با توجه به شرایط موجود و اینکه یاران خوبم شاید انتظار و یا تحمل شنیدن بعضی چیزها را از من ندارند زبان حال را از زبان سعدی خواهم گفت که قطره ای هستم میان دریای قدرتش برای نگفتنی ها... بس بگردیدو بگردد روزگار دل به دنیا در نبندد هوشیار ای که دستت می رسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار این که در شهنامه ها آورده...
-
دعا
سهشنبه 14 آذرماه سال 1385 18:15
درود بر دوستان عزیزم.زیاد وقتتون رو نمی گیرم. اما حالم خوب نیست. دکتر ناقلا فهمید که دارم گمراهش می کنم. فهمید که مشکل عصبیه.من از مرگ نمی هراسم اما نمی خوام تو بستر و از روی بیماری بدنی باشه. اگه واقعا بهم ثابت بشه که مشکلم چیه مثل فیل ها و یا سرخپوستان و یا مثل ریوزو رفتار خواهم کذد. یا مثل تولستوی. بهر حال مهم...