هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

هفت هنر

نقد و بررسی سینما و ادبیات وتاریخ هنر

جاده

جـــاده ::
یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب ، دعایی را هم زمزمه میکرد . نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت
: - خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟ ناگاه ، ابرى سیاه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق ، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت : چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟ مرد ، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت : - اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !! از جانب خداى متعال ندا آمد که : - اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم ، اما ، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ . من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما ، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟ مرد ، مدتى به فکر فرو رفت ، آنگاه گفت : - اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند ؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟ صدایی از جانب باریتعالى آمد که : اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى ، دو باندى باشد یا چهار باندى ؟؟!! 
 

پیرمرد هر بار که می خواست اجرت پسرک واکسی کر و لال را بدهد، جمله ای را برای خنداندن او بر روی اسکناس می نوشت. این بار هم همین کار را کرد.
پسرک با اشتیاق پول را گرفت و جمله ای را که پیرمرد نوشته بود، خواند. روی اسکناس نوشته شده بود: وقتی خیلی پولدار شدی به پشت این اسکناس نگاه کن. پسر با تعجب و کنجکاوی اسکناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه کند. پشت اسکناس نوشته شده بود: کلک، تو که هنوز پولدار نشدی!
پسرک خندید با صدای بلند؛ هرچند صدای خنده خود را نمی شنید..